تا حالا به این سوال فکر کردید : چقدر دیگه باید فلان درمان (ترمیم، اندو و ...) رو تمرین کنم تا توش ماهر بشم؟
شاید اگر جواب این سوال رو میدونستم خیلی راحتتر و مشتاقانهتر توی رشته خودمون فعالیت میکردیم.
حقیقتا اینه که خوب نبودن و مسلط نبودن در کاری دردآوره. مغزمون در برابر انجام این کارها شدیدا مقاومت میکنه. هرلحظه بهت میگه که ولش کن و برو سراغ یه کار دیگه. اما ما انسانیم. برای بدست آوردن مهارت در هرکاری باید اول افتضاح باشیم!
پس ما با یک مسئله جدی روبرو هستیم :
برای ماهرشدن در انجام فلان درمان باید بد بودن در انجامش رو تجربه کنیم. در حالی که تجربه بد بودن، احساس افتضاحی داره و مغزمون براش ساخته نشده. این یعنی یه سیکل معیوب.
اینجا یه سوالی برای من پیش میاد. چرا با اینکه میدونیم برای رسیدن به مهارت، نیاز داریم مرحله عدم مهارت رو بگذرونیم، باز هم در برامون سخته و در برابرش مقاومت میکنیم؟
یه جوابی که براش پیدا کردم مربوط به ابهام و عدم آگاهی از زمانه. یعنی وقتی ما جواب سوال اول این پست رو نمیدونیم، ناخودآگاه ناامید میشیم. تمرین کردن روز به روز برامون سختتر میشه. حتی ممکنه بعد از مدتی دست از اون کار بکشیم.
حالا اگر بیایم جور دیگه بهش نگاه کنیم یا به اصطلاح Reframing انجام بدیم چی؟
بیاید اینطوری فرض کنیم که یکنفری وجود داره که دقیقا بهمون میگه اگه میخوای ترمیم پرفکتی انجام بدی، باید X بار ترمیم تمرین کرده باشی. مثلا بگه باید 200 تا ترمیم انجام بدی.
وقتی اینطوری بهش نگاه میکنیم خیلی مشتقانهتر دنبال این میریم که زودتر این 200 ترمیم اول رو انجام بدیم تا به اون درجه پرفکتی و مهارت برسیم.
اگه عاشق این باشی که درمان اندوی 6، عالیای انجام بدی. و بهت بگن اگه 100 تا دندون 6 اندو کنی میتونی به اون مهارت برسی. چقدر برات جذابه که زودتر این 100 تا اندو رو انجام بدی؟
من جدیدا برای مهارتهای عملیم از این Reframing استفاده میکنم. برای خودم یه عدد نسبتا منطقی انتخاب میکنم. موقع تمرین کردن به این فکر میکنم که دارم خودم رو به اون عدد نزدیک و نزدیکتر میکنم. مثلا به خودم میگم اگه الان بلد نیستی یک کانال Curveدار رو خوب Prep کنی و فایلت شکست. برای ماهر شدن توش باید حداقل 300 تا دندون اندو کنی و تو تازه دندون چهارم هستی.